.comment-link {margin-left:.6em;}

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۴

 

پشيماني

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،
نگفتم : عزيزم اين کار را نکن !
نگفتم : برگرد و يک بار ديگر به من فرصت بده...
وقتی پرسيد دوستش دارم يا نه ، رويم را برگرداندم !
حالا او رفته، و من :
تمام چيزهايی را که نگفتم ميشنوم...
نگفتم : عزيزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم ...
نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاريم ، چون تمام آنچه ما ميخواهيم عشق و وفا داری و مهلت است ...
گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کرد !
حالا او رفته، و من :
تمام چيزهايی را که نگفتم ميشنوم...
او را در آغوش نگرفتم و اشک هايش را پاک نکردم.
نگفتم : اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود...
فکر میکردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد...
اما حالا تنها کاری که میکنم :
گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم !
نگفتم : بارانی ات را در آر ، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم...
نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست ...
گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت ...
او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم
...

یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۴

 

سه نقطه

كجاست جاي تو در جمله‎ي زمان كه هنوز...
كه پيش از اين؟ كه هم اكنون؟ كه بعد از آن؟ كه هنوز؟



و با چه قيد بگويم كه دوستت دارم؟
ـ كه تا ابد؟ كه هميشه؟ كه جاودان؟ كه هنوز؟



سؤال مي‎كنم از تو: هنوز منتظري؟
تو غنچه مي‎كني اين بار هم دهان كه هنوز...



چه قدر دلخورم از اين جهان بي‎موعود
از اين زمين كه پياپي … و آسمان كه هنوز...



جهان سه نقطه‎ي پوچي است، خالي از نامت
پر از «هميشه همينطور» از «همانكه هنوز»



همه پناه گرفتند در پي «هرگز»
و پشت «هيچ» نشستند از اين گمان كه «هنوز»



ولي تو «حتما»ي و اتفاق مي‎افتي!
ولي تو «بايد»ي اي حس ناگهان كه هنوز




در آستان جهان ايستاده چون خورشيد
همان كه مي‎دهد از ابرها نشان كه هنوز




شكسته ساعت و تقويم، پاره پاره شد
به جستجوي كسي آنسوي زمان كه هنوز...


( محمد سعيد ميرزايي )

This page is powered by Blogger. Isn't yours?