.comment-link {margin-left:.6em;}

پنجشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۴

 

نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم



نداند رسم یاری بیوفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دلازاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دلازاری دگر جوید ، دل آزاری که من دارم

به خاک من نیفتد ، سایه سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگون ساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا ، گهی دستی زنم بر سر

به کوی دلفریبان ، این بود کاری که من دارم

دل رنجور من از سینه ، هر دم می رود سویی

زبستر میگریزد طفل بیماری که من دارم

زپند همنشین ، درد جگر سوزم فزون تر شد

هلاکم می کند آخر ، پرستاری که من دارم

رهی، آن مه به سوی من به چشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف ، خریداری که من دارم





This page is powered by Blogger. Isn't yours?